زمین در جنب این نه طاق مینا
چو خشخاشی بود بر روی دریا
عطّار مرد اسرار است و تجربه های روحی فوق العاده ای
دارد
کتاب اسرارنامۀ عطار ،همچنان که از اسمش پیداست مملو از
اسرار و رموز عرفانی است و این همان کتابی است که خود
عطار در هنگام طفولیت مولوی به پدر مولوی داد و مولوی
بارها از ان نام برده و استفاده کرده است .
در اینجا به شعری از اسرارنامه دربارۀ گردش افلاک اشاره
میشود.
بدین پر قوتی که افلاک گردد
کجا از بهر مشتی خاک گردد
فلک گردان زبهر جان پاک است
نه از بهر کفی آب است و خاک است
در ادامه مقاله سی ودوم اسرارنامه به گردش افلاک اشاره
می کند
است ب ه خاطر
می دهد که افلاک
وفانی انسانها وهمچنین
فکر می کند قصاب دکان را به
گوشت بهره ای ببرد.در حالی که این
ومارای ماده غافل است .
زمین و آسمان و کهکشانهایی با این
چرخهای مادی میباشد در حالی که هدف
فراموش کرده است.ودر آخر میاوردکه زمین در
مقایسه با افلاک همچون خشخاشی بر روی دریا می باشد
وسزاوار
زهی هیبت که گردون یک اثر دید
که بر یک جست چندینی بگردید
اگر صد قرن دیگر زود گردد
چو از دودی است هم در دود گردد
بدین پر قوتی که افلاک گردد
کجا از بهر مشتی خاک گردد
چنین جرمی عظیم القدر ای دوست
نگردد از پی مشتی رگ و پوست
چنین دریا به ما عاجز نگردد
ز بهر شبنمی هرگز نگردد
مگس پنداشت کان قصاب دمساز
برای او در دکان کند ، باز
چه می گویم عجب نیست از خدائی
که بهر دانه راند آسیایی
فلک گردان زبهر جان پاک است
نه از بهر کفی آب است وخاک است
قدم درنه کانی که جانها گوهر اوست
فلک از دیرگه خاک در اوست
چو در فهم گهر جان می کنی تو
چگونه فهم آن کان می کنی تو
زمین در جنب این نه سقف مینا
چو خشخاشی بود بر روی دریا
ببین تا تو از این خشخاش چندی
سزد گر بر بروت خود بخندی
***
نظرات شما عزیزان: